20 دقیقه بعد جلوی درب معراج پیاده شدیم
فضای قشنگ و جالبی داشت !
چشم مون افتاد به یه عالمه شکلاتی ...
خودشون میگفتن ( شهدا ) : شکلاتی برمی گردیم ( بالا و پایین کفن رو که میبندن مثل شکلات می شه )
برامون کلیپ گذاشتن ، صدای گریه ی ضعیفی از تو جمع شنیده شد
کم کم بیشتر شد ، بی ادبی نباشه تف تو ریا ، منم ......
روضه و سینه زنی و یاعلی
فرمانده خضری دستور عقب نشینیه نیرو ها رو صادر کرد ، تو کانال که میومدیم ، یه صدای آشنا به گوش
رسید : ای کاش در رکاب امامم شوم شهید .....
کسی بدش نیاد ، صدا صدای حاج رضا بود !!!!!
خوردیم به رودخونه ، نفرات زیاد بودن اما زودتر باید منطقه رو ترک میکردیم ، پریدیم تو قایق
وظیفه ی خطیر روندن قایق به سینا ع محول شد ، تازه داشتیم جوگیر می شدیم که فرمانده گفت :
بسه دیگه مینی بوس منتظره بیاید پایین
چند تا عکسم از داخل قایق گرفتیم اما گرفته نشده بود ، حییییییییییف !!!
لحظات آخر داخل مینی بوس :
آخرش شهید می شیم واویلا واویلا .......
کجایند مردان بی ادعا ؟!!!!
برچسب : نویسنده : سید رضا g-alihashemi بازدید : 208